1. خانه
  2. مستندات
  3. Lost Horizon
  4. نازی ها، تبت و شامبالا

نازی ها، تبت و شامبالا

داستان بازی افق گمشده بر مبنای اتفاقاتی است که بین سال های ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۹ و در جریان سفرهای تحقیقاتی دانشمندان و نیروهای نظامی آلمان نازی به تبت افتاده است. جهت آشنایی بیشتر با مفاهیم و وقایع اشاره شده در بازی به خلاصه ای از آنها در اینجا اشاره می کنیم.

پس از به قدرت رسیدن نازی ها در آلمان و آغاز شکوفایی اقتصادی و علمی این کشور، سفرهای تحقیقاتی بسیاری توسط دانشمندان آلمانی و با همکاری نیروهای اس اس به سایر کشورها آغاز شد. اهداف این سفرها بسیار متفاوت بود. از مطالعات انسان شناسی گرفته تا اهدافی خیالی تر مانند دستیابی به نیروهای ناشناخته. در همین راستا چند گروه تحقیقاتی نیز در آن زمان راهی تبت شدند. مهمترین سفر توسط گروهی به سرپرستی ارنست شافر در فاصله سال های ۱۹۳۹-۱۹۳۸ و با هدف یافتن نژاد آریایی در آسیای مرکزی و بخصوص تبت انجام شد.

 

ارتباط نازی ها و تبت از مناظری چند قابل بررسی است. بنا بر نظرات بسیاری از تاریخ دانان رهبران حزب نازی همواره به علوم غیبی اعتقاد داشته اند. به نظر می رسد عقاید خرافی گروهی از سران اصلی حزب مانند هیملر و هس مهمترین عامل این اعتقادات باشد. یکی از پایه های اعتقادی این گروه از نازی ها، وجود سرزمینی به نام تولا (thule) است. آنها این سرزمین را خاستگاه نژاد آریایی می دانستند. تولا در واقع ریشه ای اروپایی دارد و اشاره به سرزمینی افسانه ای در شمال می کند که حال در زیر یخ های قطب شمال مدفون است. (مکانی مانند آتلانتیس)
ریشه این عقیده در آلمان به سال ۱۹۱۸ برمی گردد. در این سال شخصی به نام رودولف سبوتندورف انجمنی به نام تولا را در مونیخ تاسیس کرد. اعضای این انجمن معتقد بودند باید «ابر نژادی» از آریایی ها را ایجاد و بر جهان حکومت کرد. یکی از دوستان هیتلر جوان به نام دیتریش راکارت عضو انجمن تولا بود و او را در سال ۱۹۱۹ با آن و اهدافش آشنا کرد. تاثیر راکارت بر افکار هیتلر چنان بود که او بعدها کتاب نبرد من را به راکارت تقدیم کرد.
از طرف دیگر یک افسر آلمانی به نام کارل هایشوفر در ۱۹۱۸ انجمنی به نام وریل (Vril) – اصطلاحی برای ابرمرد که برای اولین بار توسط لیتون در ۱۸۷۱ و در کتاب نژاد بعدی به کار گرفته شد – را در برلین تاسیس کرد. اهداف این انجمن با انجمن تولا بسیار نزدیک بود، با این تفاوت که هایشوفر خاستگاه نژاد آریایی را در شرق دور و بخصوص در میان کوه های هیمالیا جست و جو می کرد. او سال ها در ژاپن، چین و تبت زندگی کرده بود و با عقاید آسیای شرقی و زبان سانسکریت آشنایی داشت. هایشوفر دوست نزدیک هس بود و در ۱۹۲۳ با هیتلر آشنا شد و این ارتباط تا سالی که هیتلر رسما صدراعظم آلمان شد (۱۹۳۳) ادامه یافت.

تاثیر اولیه این ارتباط را می توان در علامت صلیب شکسته دید. این نماد در واقع از علامت سواستیکا (swastika) که یک نماد باستانی هندو-بودایی است اخذ شده است. سواستیکا نماد خوشبختی پابرجاست و قرن هاست در شرق دور به عنوان علامت خوش یمنی و برای مکان های مقدس بکار برده می شود. حتی امروزه نیز سواستیکا نماد معبد در چین است.

 

پس از صدراعظمی هیتلر تاثیر علوم غیبی و بخصوص علوم غیبی آسیای شرقی در آلمان و بخصوص در میان سطوح بالا و میانی حزب نازی گسترش پیدا کرد. در سال ۱۹۳۵ دفتر مطالعات میراث نیاکان در برلین ایجاد شد. هدف اصلی این دفتر یافتن منشاء نژاد آریایی بود و تبت یکی از اصلی ترین نامزدها به شمار می رفت. این دفتر در ۱۹۳۷ جزئی از اس اس شد و هیملر مستقیما بر آن نظارت می کرد.

ارنست شافر، طبیعی دان آلمانی که قبلا دوبار در سال های ۱۹۳۱ و ۱۹۳۴ به تبت سفر کرده بود، از طرف این اداره ماموریت یافت تا در سال ۱۹۳۸ بار دیگر سرپرستی گروهی را برای سفر تحقیقاتی به تبت بپذیرد. هدف و سعی این سفر بررسی نژاد مردم تبت و احتمال منشاء آریایی داشتن آنها بود. علاوه بر این شایعاتی نیز وجود دارد که این گروه اهداف پنهانی نیز مانند یافتن شهر گمشده شامبالا داشته اند.

 

شامبالا سرزمینی افسانه ای است که بنا به روایات تبتی جایی در آسیای مرکزی مخفی شده است. این سرزمین به نوعی مدینه فاضله بودایی هاست، جایی که در آن صلح، شادی و آرامش حکمفرماست. البته این ایده تاریخی کهن تر از بودیسم داشته و در کتاب های هندوایسم نیز می توان آن را یافت.
افسانه شامبالا از اوایل قرن هفدم برای غربیان شناخته شد. چهره همواره رمزگونه شرق دور باعث شد بسیاری در غرب به وجود این سرزمین ایمان آورند و حتی چندین تلاش ناموفق نیز برای یافتن شامبالا انجام شد که شاید مهمترین آنها تلاش گروه آلمانی شافر بود.

در این بازی نازی ها توسط یک نقشه باستانی به نام نقشه پیری رییس به دنبال یافتن ورودی شامبالا هستند. نقشه پیری رییس یکی از اولین نقشه های مدرن جهان است که در سال ۱۵۱۳ میلادی توسط دریانورد عثمانی، پیری رییس کشیده شده است. بنابر ادعای پیری رییس، او در رسم نقشه از نقشه های باستانی سود جسته است. نکته عجیب در این نقشه ترسیم دقیق حدود قاره های آمریکای شمالی و جنوبی و دریای مدیترانه است. به علاوه عجیب تر اینکه در نقشه پیری رییس حدود قطب جنوب نیز با دقت بالایی ترسیم شده است. در حالی که این ناحیه حداقل ۳۰۰ سال بعد از مرگ او در حالی کشف شد که پوشیده از یخ بود.

 

اینکه چگونه شخصی سال ها قبل از کشف قاره آمریکا و قطب جنوب نقشه ای دقیق از آنها را ترسیم کرده سوالی است که هنوز پاسخ دقیقی به آن داده نشده است. دو نکته اسرار نقشه را بیشتر می کند، اول اینکه او از نقشه های باستانی برای رسم نقشه خود استفاده کرده است و این بدین معنی است که عده ای قرن ها قبل، از وجود قاره آمریکا اطلاع داشته و حدود آن را دقیقا می دانستند. دوم اینکه قطب جنوب میلیون ها سال است زیر برف و یخ قرار دارد و بدون روش های مدرن یافتن حدود آن عملا غیرممکن می نماید.

 

یکی از دانشمندانی که در زمینه سلاح های سری و موارد ماوراءالطبیعه با نازی ها همکاری می کرد و یکی از شخصیت های بازی بهشت گمشده می باشد، ویکتور شابرگر نام دارد. شابرگر (۱۸۸۵-۱۹۵۸) یک طبیعی دان، فیلسوف و مخترع اتریشی بود. او نظریات خاصی در مورد حرکت و نیروها داشت که اصول آنها بر پایه شبیه سازی از طبیعت قرار داشت. شابرگر در جوانی روی استفاده از آب برای ایجاد انرژی الکتریکی تحقیق می کرد. اما رفته رفته به سمت مکانیک گرایش پیدا کرد.
در سال ۱۹۴۰ او موفق به ساخت یک هواپیما به شکل بشقاب پرنده شد که Repulsine نام داشت. این بشقاب پرنده سقف کارگاه شابرگر را شکست. بعدها شخصی به نام هینکل با دزدیدن طرح های او موفق به ساخت بشقاب پرنده هایی در کارخانه روستوک شد. در ۱۹۴۳ شابرگر توسط هیملر جذب اس اس شد و به کارخانجات ماتاسن رفت. وظیفه ی او در آنجا کار روی ساخت بشقاب پرنده و همچنین زیردریایی بود. تمامی نمونه های آزمایشی شابرگر چند سال بعد و پیش از اشغال کامل آلمان توسط نیروهای متفقین به دستور فیلد مارشال کیتل نابود شدند تا به دست دشمن نیفتند. طرح ها و دست نوشته های شابرگر پس از جنگ توسط نیروهای شوروی ضبط شد ولی خود او در آلمان باقی ماند و در دانشگاه اشتوتگارت مشغول به کار شد.
پس از این دوران او بار دیگر به علایق اولیه خود یعنی تحقیق در زمینه طبیعت پرداخت. بعضی از کارهای پایانی او ساخت نوعی خاص از تهویه مطبوع و تلاش برای افزایش باروری خاک و ازدیاد محصولات کشاورزی بود.
نظریات شابرگر امروزه طرفداران چندانی در مجامع علمی ندارد. او اعتقاد به زنده بودن آب داشت. در ساخت بشقاب پرنده خود نیز از اصولی استفاده کرد که باعث بالا رفتن اجسام در گردبادها می شود. در همان زمان نیز نظرات شابرگر با بسیاری از دانشمندان در تناقض بود. همین امر باعث شد بر خلاف بسیاری از دانشمندان بزرگ آلمانی راهی مراکز تحقیقاتی ایالات متحده نشود. این محقق باهوش و عجیب در ۲۵ سپتامبر ۱۹۵۸ فوت کرد.