4 سال قبل در آن شب بارانی ، فقط سه تن به صدای ناقوس کلیسای شهر اووليا اوردر ( ovella order) پاسخ دادند.
زيك (sieg ) ، دلاكوا ( Delacroix) وسيلا ( Seila) تنها کسانی بودند که با وجود باران شدید به کلیسا رسيدند. در آنجا مردم شهر را دیدند که تابوتی را محاصره کرده و در حال انجام مراسمي هستند که در طی آن روحي شيطانی آزاد می شود . این سه تن در آخرین لحظات از این رستاخیز شیطانی جلوگیری می کنند. روح شیطانی انتقام می گیرد و با تسخير روح سيلا ناپدید می شود زیك و دلاكوار برای همیشه دوست خود را از دست مي دهند.
چند ماه بعد در شهر لوتار( lotar) به فرمانده شهر اووليا اوردر حمله شده و كتابی مقدم به سرقت می رود. گفته می شود که مظنون اصلی لرد دلاکوا است . سپاه عظیمی از شوالیه ها برای دستگیری او اعزام می شوند، زيك هم جزو آنهاست ، او قبل از سایرین دوست قدیمی خود را در متروكه يك قبرستان می یابد .دلاكوا که ظاهرش تغیر یافته در هاله ای از تاریکی قرار دارد . زيت شمشیر از نیام میکشد و …